گردش اموات:ملا روزی برای گردش به خارج شهر رفته بود وقتی به گورستانی رسید صدای سواران زیادی راشنید که به طرفش می آیند ترسید وهمه ی لباس هایش رادرآورد وداخل قبری شد چون سواران نزدیک او رسیدند واورابا آن حالت دیدندازاو پرسیدند چرابه این صورت درآمده ای جواب داد:من ازاموات هستم برای گردش ازقبرخارج شده ام. خدایی ملا:غلام سیاه پرطمعی روزی درپایین گلدسته مسجدی که اتفاقا ملا بالایش رفته بود مناجات میکرد.ناگهان پرسیدخدایا هزارسال درنظرتوچقدراست ملاگفت ای بنده ی من حکم یک ثانیه دارد بازغلام پرسید هزار دیناردرنظرت چقدراست ملا گفت ای بنده ی من مانند یک دینار غلام گفت پس یک دینار رابه من عطافرما ملاجواب داد یک ثانیه صبرکن.