صابخونه
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ
صابخونه یه برگه ازکیف درآورد گفت بزنید به چاک ماروخسته کردید گفتیم حاجی مکه رفتی جون هرکی که دوست داری شب عیدی نذارحیرون ودربه درشیم ولی گفت دست من نیست مادر زارمیزد اثاث خونه روبارمیزد صابخونه ای که باحکم تخلیه هی خودشوبادمیزد پدرخسته بودازاین شانس سرشکسته و پریشان هرازگاهیم زیرچشمی بهم چشمک میزد که بهم بگه نترس من اینجام درس ومشقی جموتفریق ضرب وتقسیم یه مغزتعطیل توفکرترک تحصیل آدم همین وقتاس که میتونه همه روبشناسه بشمارسه رفت اون که میگفتی جاش روی تخم چشماته رفاقتا بوی خیانت میدن نه نگو توی قیافت دیدم یکی راست وحسینی بهم بگه که معنی رفیقو کیا فهمیدن...